چراغهای زیرزمین
-شب بود،تواتاقم خوابیده بودم... تا اینکه دمای اتاقم به یکباره پایین میاد...
از سرما به خودم میلرزم... حس میکنم تشنمه...
اما.... چرا نمیتونم تکون بخورم؟؟؟ احساس خفگی داشتم...
انگار فلج شده بودم،نفسم بالا نمیومد .... تنها عضوم که تکون میخورد قرنیه چشمام بود...
انگار به یکبار ازاد شدم!!!!
نفس راحتی کشیدم و پتو رو روی خودم کشیدم...
ناگهان،یه نفر پاهامو محکم کشید ؛ چشمامو بستم....
وقتی چشمامو باز کردم، توی زیرزمینی بودم ک مدام چراغاش خاموش روشن میشد...
Ziadi kootahe